یک عدد هلو :)
- ۲ نظر
- ۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۱:۱۷
دانش آموزان و فرزندان دوراندیش!
آیا پدر شما نیز مدام به خاطر ور رفتنِ با گوشی به شما گیر می دهد؟
ما برای شما پیشنهاد ویژه ای داریم!
یکی از همین گوشی های هوشمند برای پدرتان نیز بخرید. در اندک مدتی پدرتان چنان به گوشی معتاد خواهد شد که این بار این شمایید که بابت ور رفتن بیش از حد پدرتان با گوشی به او تذکر خواهید داد.
پ.ن: دیدم که میگما :))
شنیده ها حاکی از آن است که در بهشت سلف سرویسی وجود دارد که در آن انواع مختلف سیب زمینی سرخ کرده را به صورت رایگان در اختیار بندگان خوب می گذارند.
بروید توبه کنید ... همانا همانا...
این روز ها بیشتر دوست دارم به جای حضور در اینستاگرام، فیس بوک و... خودم را به گوشه ی وبلاگم سنجاق کنم. تازگی ها شبکه های اجتماعی بوی کهنگی گرفته اند و برایم تبدیل به نوستالژی شده اند. هر بار یک دهه ی هشتادی می بینم که از عشق و عاشقی و شکست عاطفی نوشته، احساس پیری می کنم، حس می کنم نصف عمرم به باد رفته، دلم می خواهد سرم را بکوبم به دیوار اصلا !
روز جداییات مرا یک نگهِ تو میکُشد
وقت وداع کردنت بر رخِ من نظر مکن
دیده به در نهاده ام تا شنوم صدای تو
حلقه به در بزن مرا عاشقِ در به در مکن...
* مهدی سهیلی
+ پیشنهاد آهنگ
نه می توانیم بمیریم، نه میتوانیم زندگی کنیم
نه میتوانیم همدیگر را ببینیم نه میتوانیم همدیگر را ترک کنیم
به تنگنای عجیبی افتاده ایم!
*ژان پل سارتر
همیشه دوست داشت متفاوت باشد. از این که آدم ها او را "خاص" بدانند، لذت می برد. از آن ها بود که دوست داشت مدل موهای متفاوت و آرایش های عجیب داشته باشد. تازگی ها تصمیم گرفته بود روشنفکر باشد از این عینک های بزرگ دایره ای می زد و کتاب های فسلفی می خواند.مثل همه ی روشنفکرنما هایی که به عنوان اولین گام، اعتقادات و باور های خود را تغییر می دهند، خود را با چنگ و دندان به آتئیست(خداناباور) ها چسبانده بود. یک بار ساعت ها برایم نطق کرده و جملات کتاب هایش را خط به خط برایم دیکته کرده بود. آسمان و زمین را به هم دوخته بود تا به من حالی کند که همه ی عمرم را اشتباه کرده ام و باید دست از اعتقاداتِ مثلاً مسخره ام بردارم. پس از رهنمودهای فراوان وقتی قرار شده بود از هم جدا شویم تا من بیشتر فکر کنم و خود را از تاریکی های جهل و نادانی برهانم، گفته بود "خداحافظ" و من ساعت ها با خودم کلنجار میرفتم که یعنی به من فحش داده؟ اگر نه، منظورش از خدایی که قرار بود حافظِ من باشد، دقیقا چه کسی بوده؟ اتئیست ها که موقع جدا شدن، خداحافظ نمی گویند، می گویند؟